www.iiiWe.com » شبی که همسرم از من خواست با یه خانوم دیگه برم بیرون

 صفحه شخصی سروش احمدی   
 
نام و نام خانوادگی: سروش احمدی
استان: خوزستان
رشته: کارشناسی ارشد عمران - پایه نظام مهندسی: دو
شغل:  مهندس ناظر سد و نیروگاه
شماره نظام مهندسی:  16-300-01998
تاریخ عضویت:  1388/12/19
 روزنوشت ها    
 

 شبی که همسرم از من خواست با یه خانوم دیگه برم بیرون بخش عمومی

32



ارزشمندترین وقایع زندگی معمولا دیده نمیشوند و یا لمس نمیگردند، بلکه در دل حس میشوند.لطفا به این ماجرا که دوستم برایم روایت کرد توجه کنید.

اومیگفت که پس از سالها زندگی مشترک، همسرم از من خواست که با زن دیگری برای شام و سینما بیرون بروم. زنم گفت که مرا دوست دارد، ولی مطمئن است که این زن هم مرا دوست دارد. و از بیرون رفتن با من لذت خواهدبرد.

زن دیگری که همسرم از من میخواست که با او بیرون بروم مادرم بود که ۱۹ سال پیش بیوه شده بود ولی مشغله های زندگی و داشتن ۳ بچه باعث شده بود که من فقط در موارد اتفاقی ونامنظم به او سر بزنم.آن شب به او زنگ زدم تا برای سینما و شام بیرون برویم. مادرم با نگرانی پرسید که مگر چه شده؟ او از آن دسته افرادی بود که یک تماس تلفنی شبانه و یا یک دعوت غیر منتظره را نشانه یک خبر بد میدانست.به او گفتم: بنظرم رسید بسیار دلپذیر خواهد بود که اگر ما امشب را با هم باشیم. او پس از کمی تامل گفت که او نیز از این ایده لذت خواهدبرد.

آن جمعه پس از کار وقتی برای بردنش میرفتم کمی عصبی بودم. وقتی رسیدم دیدم که او هم کمی عصبی بود کتش را پوشیده بود و جلوی درب ایستاده بود، موهایش را جمع کرده بود و لباسی را پوشیده بود که در آخرین جشن سالگرد ازدواجش پوشیده بود. با چهره ای روشن همچون فرشتگان به من لبخند زد. وقتی سوار ماشین میشد گفت که به دوستانش گفته امشب با پسرم برای گردش بیرون میروم و آنها خیلی تحت تاثیر قرار گرفته اند.

ما به رستورانی رفتیم که هر چند لوکس نبود ولی بسیار راحت و دنج بود. دستم را چنان گرفته بود که گوئی همسر رئیس جمهور بود. پس از اینکه نشستیم به خواندن منوی رستوران مشغول شدم. هنگام خواندن از بالای منو نگاهی به چهره مادرم انداختم و دیدم با لبخندی حاکی از یاد آوری خاطرات گذشته به من نگاه میکند، به من گفت یادش می آید که وقتی من کوچک بودم و با هم به رستوران میرفتیم او بود که منوی رستوران را میخواند. من هم در پاسخ گفتم که حالا وقتش رسده که تو استراحت کنی و بگذاری که من این لطف را در حق تو بکنم.هنگام صرف شام گپ وگفتی صمیمانه داشتیم، هیچ چیز غیر عادی بین ما رد و بدل نشد بلکه صحبتها پیرامون وقایع جاری بود و آنقدرحرف زدیم که سینما را از دست دادیم.وقتی او را به خانه رساندم گفت که باز هم با من بیرون خواهد رفت به شرط اینکه او مرا دعوت کند و من هم قبول کردم.وقتی به خانه برگشتم همسرم از من پرسید که آیا شام بیرون با مادرم خوش گذشت؟ من هم در جواب گفتم خیلی بیشتر از آنچه که میتوانستم تصور کنم.

چند روز بعد مادر م در اثر یک حمله قلبی شدید درگذشت و همه چیز بسیار سریعتر از آن واقع شد که بتوانم کاری کنم.کمی بعد پاکتی حاوی کپی رسیدی از رستورانی که با مادرم در آن شب در آنجا غذا خوردیم بدستم رسید.یادداشتی هم بدین مضمون بدان الصاق شده بود: نمیدانم که آیا در آنجا خواهم بود یا نه ولی هزینه را برای ۲ نفر پرداخت کرده ام یکی برای تو و یکی برای همسرت. و تو هرگز نخواهی فهمید که آنشب برای من چه مفهومی داشته است، دوستت دارم پسرم.در آن هنگام بود که دریافتم چقدر اهمیت دارد که بموقع به عزیزانمان بگوئیم که دوستشان داریم و زمانی که شایسته آنهاست به آنها اختصاص دهیم. هیچ چیز در زندگی مهمتر از خدا و خانواده نیست.زمانی که شایسته عزیزانتان است به آنها اختصاص دهید زیرا هرگز نمیتوان این امور را به وقت دیگری واگذار نمود.این متن را برای همه کسانی که والدینی مسن دارند بفرستید. به یک کودک، بالغ و یا هرکس با والدینی پا به سن گذاشته. امروز بهتر از دیروز و فرداست.

دوشنبه 12 اردیبهشت 1390 ساعت 11:18  
 نظرات    
 
سعید رحیمی 19:56 دوشنبه 12 اردیبهشت 1390
9
 سعید رحیمی
زیبا آموزنده و تاثیر گذار بود مرسی.به نظر من برای همه مادرها و پدرها نه تنها انهایی که پیر هستند.
شکوه هوشمند 00:11 سه شنبه 13 اردیبهشت 1390
11
 شکوه هوشمند
بسیار تاثیرگذار وجالب بود ممنون
حامد رحمانی 01:27 سه شنبه 13 اردیبهشت 1390
8
 حامد رحمانی
خیلی عالی بود
سیدرسول سجادی 10:35 سه شنبه 13 اردیبهشت 1390
8
 سیدرسول سجادی
بسیار تاثیر گذار بود.
فریبا تنهایی 11:04 سه شنبه 13 اردیبهشت 1390
10
 فریبا تنهایی
بسیار زیبا بود..یادمان باشد تا هستیم به یاد هم باشیم موقع رفتن فریاد صدایی ندارد.
مژگان فدایی 17:03 سه شنبه 13 اردیبهشت 1390
11
 مژگان  فدایی
فدای مامان وباباهای گل که دل دریایی دارن.
عالی بود,ممنون.
حامد مستقیمی 11:05 چهارشنبه 14 اردیبهشت 1390
11
 حامد مستقیمی
بسیارزیبا وتاثیرگذاربود.
پدران ومادران گنجینه هایی هستند ناشناخته هرچه بیشتربشناسی ومحبت کنی سعادتمندتر خواهی بود.
بقول رانندگان کامیون! " رفیق بی کلک مادر".
سروش احمدی 11:53 چهارشنبه 14 اردیبهشت 1390
10
 سروش احمدی
دوستان عزیزم، از اظهار لطفتون ممنون
شرمنده نفرمائین
واقعیتش اینه که من خودم حسابی تحت تاثیر این مطلب قرار گرفتم و تا حدی هم به خودم اومدم و دیگه سعی میکنم وظیفمو نسبت به پدر و مادرم تا حد توانم انجام بدم.
سلامتی پدر و مادر شما دوستای خوبم و همه بچه های گروه آرزوی قلبی منه.
دوستدار شما سروش
جواد عزیزی اجیرلو 14:00 چهارشنبه 14 اردیبهشت 1390
10
 جواد عزیزی اجیرلو
بسیار عالی بود
بقدری تحت تاثیر قرار گرفتم که بی اختیار چشمانم پر از اشک شد
همسر شریک زندگیست اما مادر روح انسان است و فرزند دلخوشی
خدایا ما را به مادرانمان ببخش و مادرانمان را برای ما نگه دار
مهدی فولادگر 15:36 چهارشنبه 14 اردیبهشت 1390
9
 مهدی فولادگر
مهندس جان بسیار زیبا بود من واقعا مانند آقای عزیزی تحت تاثیر قرار گرفتم
و با خانم تنهایی هم عقیده ام .
سایه ذاکری 15:11 پنجشنبه 15 اردیبهشت 1390
8
 سایه ذاکری
ممنون آقای مهندس که مارو هم شریک کردین تا لذت ببریم
ساحل درستکار 15:55 پنجشنبه 15 اردیبهشت 1390
8
 ساحل درستکار
خیلی زیبا وعالی بود تحت تاثیر قرارر گرفتم وچشمانم پر از اشک شد.
روح اله حیدری 17:18 پنجشنبه 15 اردیبهشت 1390
6
 روح اله حیدری
ممنون آقای احمدی .
واقعا تامل بر انگیز بود .
خدا کنه همیشه سایه ی پدر و مادر بالا سرمون باشه و حقش رو ادا کنیم قبل از اینکه دیر شه !
سایه ذاکری 20:01 پنجشنبه 15 اردیبهشت 1390
8
 سایه ذاکری
ممنون.بسیار زیبا
سلمان مفاخری 23:12 پنجشنبه 15 اردیبهشت 1390
5
 سلمان مفاخری
بسیار تاثیر گذار بود.
سروش احمدی 17:01 شنبه 24 اردیبهشت 1390
3
 سروش احمدی
قدر آئینه بدانید چو هست
نه در آن وقت که افتاد و شکست
شاهین کاظمی نژاد 12:59 دوشنبه 26 اردیبهشت 1390
6
 شاهین کاظمی نژاد
بسیار زیبا جالب و تامل برانگیز بود
رسول والی 14:41 دوشنبه 26 اردیبهشت 1390
4
 رسول والی
جالب بود.
اکبر برادران اکبر زاده 15:35 پنجشنبه 27 مرداد 1390
6
 اکبر برادران اکبر زاده
به والدین باید رسیدگی کرد نه موقعی که پیر رو زمین گیرند بلکه موقعی که به ما نیاز دارند
عسگر عبداللهی 21:51 پنجشنبه 27 مرداد 1390
1
 عسگر عبداللهی
خیلی قشنگ و دلنشین بود مخلص پدر و مادرای مهربونمون